من و ني ني و باباش

رفتن به ایران

دختر نازنینم  بالاخره بعد از حدود ۲/۵ سال راهی ایران شدی و به دیدن پدرت رفتی . وقتی اومدی ترکیه فقط ۱/۵ سال داشتی حالا که به نقطه شروع فکر می کنم چقدر سخت و مسیر دشوار بود . حضور الیانا خیلی کمک کننده بود برای پر کردن تنهایی تو . از طریق واتساپ با پدرت در ارتباط بودی و خداروشکر با ترفندهایی که اکبر به کار می برد خوب می تونست تورو جذب کنه هر چی به رفتن نزدیکتر می شدیم دلنگرانی و استرسم بیشتر می شد مبادا توی فرودگاه گریه کنی نکنه دلت نخواد که بری نخواد و نخواد و نخواد .... یک روز به رفتن دوباره برات توضیح دادم که من نمیام و تو با خواهرت میری و گفتی می رم من باورم نمیشد شاید حس مادرانه نمی خواست استقلال تورا بپذیرد شاید فکر می کردم ه...
18 بهمن 1400

وروجک

لیانای عزیزم  اومدنت برای ما وفور نعمت بود . به الیانا گفتیم که تو توی راه هستی چشماش یه برقی زد که ایکاش اون لحظه رو ثبت می کردم کلی برای اومدنت لحظه شماری می کنه . شیطون از همون اول که اومدی پر سر و صدا اومدی ویار بد و حال بد که من اصلا سر الیانا همچین چیزهایی رو تجربه نکردم با بزرگتر شدنت بیشتر حضورت حس میشه الیانا شکم من رو بغل می کنه و می بوسه و منتظر ورودت هست . هفته آخر یه سونوگرافی بی تربیت با تشخیص اشتباهش حسابی مارو دلنگران کرد و مجبور شدیم سونو رو دوباره تکرار کنیم اما شکر خدا همه چیز خوب بود و ما خوشحال شدیم سه شنبه 25 اردیبهشت 97 تورو توی بغلم می گیرم و حس ناب مادری رو یکبار دیگه تجربه می کنم ممنون از حضورت دختر ارد...
20 ارديبهشت 1397

روزي كه فهميدم اومدي

سلام ني ني مامان امروز يواشكي صبح زود بدون اينكه بابا متوجه بشه يه بيبي چك گذاشتم واي يه خط قرمز كمرنگ بلافاصله ظاهر شد يه عالمه خوشحالي يواشكي كه خيلي سخته ️ ️ براي خودم براي بابا براي اليانا خواهر بزرگترت بيشترين خوشحاليم براي اليانا بود كه يه خواهر يا يه برادر داره واي خدا اصلا نميشه اون لحظات رو توصيف كرد و نوشت من روي ابرها بودم و فقط مشغول نقشه كشيدن يه عالمه نقشه هاي مختلف مي رسيد به ذهنم كه چه جوري مطرح كنم 🤔 فرداش رفتم آزمايشگاه بيمارستان كسري و آزمايش دادم و فهميدم بله شما توي راهي يه هفته طول كشيد البته به خاطر اشتباه يه دكتر كه گفته بودن بابا بيماريه خاص داره چيزي نگفتم فقط از تو مي خواستم براي سلامتيه پدرت دعا كني ...
6 آذر 1396
1