من و ني ني و باباش

روزي كه فهميدم اومدي

1396/9/6 19:06
نویسنده : اكبر و ندا
85 بازدید
اشتراک گذاری


سلام ني ني مامان
امروز يواشكي صبح زود بدون اينكه بابا متوجه بشه يه بيبي چك گذاشتم واي يه خط قرمز كمرنگ بلافاصله ظاهر شد يه عالمه خوشحالي يواشكي كه خيلي سخته ️ براي خودم براي بابا براي اليانا خواهر بزرگترت بيشترين خوشحاليم براي اليانا بود كه يه خواهر يا يه برادر داره واي خدا اصلا نميشه اون لحظات رو توصيف كرد و نوشت من روي ابرها بودم و فقط مشغول نقشه كشيدن يه عالمه نقشه هاي مختلف مي رسيد به ذهنم كه چه جوري مطرح كنم 🤔 فرداش رفتم آزمايشگاه بيمارستان كسري و آزمايش دادم و فهميدم بله شما توي راهي يه هفته طول كشيد البته به خاطر اشتباه يه دكتر كه گفته بودن بابا بيماريه خاص داره چيزي نگفتم فقط از تو مي خواستم براي سلامتيه پدرت دعا كني و شكر خدا اون يكهفته سخت تموم شد با خبر خوش سلامتيه پدرت و روز موعود فرا رسيد و من در يك رستوران قرار رو گذاشتم با اين صحنه پدرت مواجه شد ومن ازش فيلم گرفتم اليانا هم با ما بود چيزي از داستان متوجه نشد و فكر كرد كه ما جورابها رو براي اون خريديم الهي بگردم دلم ضعف مي رفت براي اينكه به اليانا بگم اما نميشد
پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)