من و ني ني و باباش

رفتن به ایران

1400/11/18 20:12
نویسنده : اكبر و ندا
169 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازنینم 

بالاخره بعد از حدود ۲/۵ سال راهی ایران شدی و به دیدن پدرت رفتی . وقتی اومدی ترکیه فقط ۱/۵ سال داشتی حالا که به نقطه شروع فکر می کنم چقدر سخت و مسیر دشوار بود . حضور الیانا خیلی کمک کننده بود برای پر کردن تنهایی تو . از طریق واتساپ با پدرت در ارتباط بودی و خداروشکر با ترفندهایی که اکبر به کار می برد خوب می تونست تورو جذب کنه هر چی به رفتن نزدیکتر می شدیم دلنگرانی و استرسم بیشتر می شد مبادا توی فرودگاه گریه کنی نکنه دلت نخواد که بری نخواد و نخواد و نخواد .... یک روز به رفتن دوباره برات توضیح دادم که من نمیام و تو با خواهرت میری و گفتی می رم من باورم نمیشد شاید حس مادرانه نمی خواست استقلال تورا بپذیرد شاید فکر می کردم هنوز برای بند ناف بریدن زود است توی فرودگاه موقع گرفتن کارت پرواز بغلت کردم و گفتم من نمیام اما دلتنگت می شم و تو زود برمیگردی و باز هم در کمال ناباوری من تو گفتی باشه موقع رد شدن از مرز به خاطر کیملیکهاتون من رو خواستن وقتی کار تمام شد به من گفتی برو چرا اومدی تو اینجا باش . تو رفتی و انگار تکه ای از قلبم را جدا کردند توی واتساپ برام قلب می فرستی و می خندی دلتنگی رو میشه از چشمات خوند شاید هم فقط حس مادرانه باشه بوس به لپت ممنون که هستی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)